هوای قریه بارانیستکسی از دور میآیدکسی از منظر گلبوته های نور میآیدنگاهش بوی جنگلهای باران خورده را داردو وقتی گیسوانش رارها در باد میسازددل من سخت میگیرد .دلم از غصه میمیرد هوای قریه بارانیست.جمیله جان درها را کمی وا کنکه عطر وحشی گلها بپیچد در اتاق من که شاید خیل لکلکهانشیند بر رواق منجمیله جانمیبینی که ساحلها چه خاموش است؟کنار کومهها دیگر گل و سوسن نمیروید.برنجستان ما غمگین غمگین استو دیگر برزگرها شعر لیلا را نمیخوانندروایتهای شیرین را نمیدانندهوا در عطر سوسن های کوهی بوی اردک های وحشی را نمیریزدو در شبهای مهتابیصدایی جز هیاهوی مترسکها نمیآیدتمام کوچهها دلتنگ دلتنگاندجمیله جان خداحافظخداحافظدل من سخت غمگین است , ...ادامه مطلب