خسته دل...

متن مرتبط با «خاموش» در سایت خسته دل... نوشته شده است

بهار خاموش...

  • بر آن فانوس کهش دستی نیفروختبر آن دوکی که بر رَف بی‌صدا ماندبر آن آیینه‌ی زنگار بستهبر آن گهواره که‌ش دستی نجنباندبر آن حلقه که کس بر در نکوبیدبر آن در که‌ش کسی نگشود دیگربر آن پله که بر جا مانده خاموشکس‌اش ننهاده دیری پای بر سربهارِ منتظر بی‌مصرف افتاد!به هر بامی درنگی کرد و بگذشتبه هر کویی صدایی کرد و اِستادولی نامد جواب از قریه، نز دشت.نه دود از کومه‌یی برخاست در دهنه چوپانی به صحرا دَم به نی دادنه گُل رویید، نه زنبور پر زدنه مرغِ کدخدا برداشت فریاد.به صد امید آمد، رفت نومیدبهار آری بر او نگشود کس در.درین ویران به رویش کس نخندیدکس‌اش تاجی ز گُل ننهاد بر سر.کسی از کومه سر بیرون نیاوردنه مرغ از لانه، نه دود از اجاقی.هوا با ضربه‌های دف نجنبیدگُلی خودروی برنامد ز باغی.نه آدم‌ها، نه گاوآهن، نه اسباننه زن، نه بچه… ده خاموش، خاموش.نه کبک‌انجیر می‌خوانَد به درهنه بر پسته شکوفه می‌زند جوش.به هیچ ارابه‌یی اسبی نبستندسرودِ پُتکِ آهنگر نیامدکسی خیشی نبُرد از ده به مزرعسگِ گله به عوعو در نیامد.کسی پیدا نشد غمناک و خوشحالکه پا بر جاده‌ی خلوت گذاردکسی پیدا نشد در مقدمِ سالکه شادان یا غمین آهی بر آرد.غروبِ روزِ اول لیک، تنهادرین خلوتگهِ غوکانِ مفلوکبه یادِ آن حکایت‌ها که رفته‌ستز عمقِ برکه یک دَم ناله زد غوک…بهار آمد، نبود اما حیاتیدرین ویران‌سرای محنت‌آوربهار آمد، دریغا از نشاطیکه شمع افروزد و بگشایدش در!, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها